صفحه اصلی

این مرد به هیچ چیز جز ایران فکر نمی کرد

چندوقت پیش روزنامه کیهان هوایی چاپ ایران را در خانه یکی از دوستانم ورق می زدم. چون قابل خواندن نیست فقط باید ورق زد. ناگهان چشمم به نام آشنایی افتاد، ناخدا افضلی را به عنوان جاسوس روسیه محاکمه می کنند.
چون چندین سال است این موجود شریف را می‌شناختم به عکس خیره شدم. باورم نمی شد، خدایا این آدم همان افسر قدیمی است که می‌شناختم که حالا به این روز افتاده است...با ناباوری باز روزنامه را خواندم. ناگهان تمام خطوط روزنامه به رنگ گلگون خون پاکش درآمد. دستم را به پوسته شب کشیدم و از او پرسیدم، آیا سیاهی تو همیشه با ما خواهد بود؟
پیش خودم فکر کردم کدام درست فکر می کردند؟ اون افسرهایی که با میلیون میلیون توی آمریکا و اروپا زندگی می‌کنند و هر شب تا صبح پایکوبی می کنند، و یا این وجود نازنینی که تا آخرین لحظه با حقوق کم نیروی دریایی ساخت و سر جایش ماند و جا خالی نکرد؟
تقریباً هشت سال بود او را می شناختم و در کنارش کار می کردم. نه این را از دهان من می شنوید، دلم می‌خواست این را از دیگر همکارانش نیز بپرسید. این مرد به هیچ چیز به جز ایران فکر نمی کرد. سال‌ها در بوشهر جای بسیار بد آب و هوا، روی کشتی کار می کرد. وقتی که به تهران آمد رئیس دایره کارخانجات نیروی دریایی شد. همیشه افتخار می‌کردم که ایران چنین گل‌هایی دارد و احساس راحتی می‌کردم که آدم‌هایی مثل او سدی هستند جلوی دزدها، لاشخورهایی که به جز جیب خود، منافع شخصی و انهدام مملکت چیزی نمی‌خواهند. شاید باور نکنیدکه از ساعت 7 صبح تا 8 شب کار می کرد. هیچ وقت به آن‌هایی که با او کار می‌کردند و درجه پایین‌تری از او داشتند توهین نمی‌کرد و اگر پرونده ای را توی بایگانی می‌خواست خودش می‌رفت می آورد. واقعاً مرد باسوادی بود. سال‌ها در ایتالیا تحصیل کرده بود. به جرأت می‌توانم بگویم از میلیون‌ها پولی که زیر دستش بود کوچک ترین دزدی نکرد و واقعاً وقتی او را اسیر دیدم، در دست چند ملای بی سواد، از دلم فریاد زدم و گفتم خدایا او و جاسوسی، آن هم برای مملکتی که 20 سال برایش صادقانه در گرما و سرما کوشش کرده؟ ...ولی چون من یکی از چهره‌های قهرمان را به خوبی می‌شناختم و شاید وجود نازنین اش چند ماه یا چند روز دیگر زیر دست ساواکی های سابق و پاسداران فعلی به خاک و خون به غلطد، بنویسم تا در دفاع از او برخاسته باشم. هر چند که آنقدر این توفان شدید آلوده است که قدرت دفاع را از ما گرفته است و با تأسف می‌بینیم که نهال های پاک آزادی کشورمان یکی بعد از دیگری به دست این توفان موذی از بین می روند، در حالی که ما با دست‌های به هم گره شده پشت پنجره ناظر آن هستیم.
این نامه را به این انگیزه نوشتم که مردم ایران به خون نشسته ام، باورشان نشود که این‌ها جاسوس بودند، چون شما فقط اسامی قطار شده حسن، حسین، مرضیه و غیره را می‌بینید که توی روزنامه با یک لقب کثیف که رژیم اسلامی به آن‌ها نسبت داده ولی شاید نمی‌دانید که پشت هر اسم، چه چهره‌های باسواد، پاک و قهرمانی ایستاده. آن‌ها را باید شناخت، گذشته‌شان را دانست تا دید چقدر رژیم اسلامی حقیقت می گوید.