صفحه اصلی

یادداشت های متفرقه

پیش از حمله ارتش صدام به خاک ایران و شروع جنگ، در ناو خارک خدمت میکردم. این ناو که سفارش ساخت آن در زمان شاه به کارخانجات کشتی سازی "واکر" در نیوکاسل داده شده بود، پس از اتمام ساخت و انجام آزمایشهای چند هفته ای در دریا با خدمه کامل آماده حرکت به ایران بود. اما مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت بریتانیا، با مانع تراشی های حقوقی و اینکه این ناو به شاه فروخته شد نه به دولت اسلامی ایران، از حرکت این ناو به سوی ایران ممانعت میکرد وپرسنل این ناو درکنار اسکله در رودخانه "تاین" به انتظارِ دریافت اجازه حرکت به ایران، روزها را سپری می کردند. در نهایت جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که تا روشن شدن وضعیت حقوقی این ناو، پرسنل آن را به ایران برگرداند. یک افسر مهندس و شمار قلیلی از پرسنل کلیدی در کارخانجات واکر باقی ماندند و بقیه پرسنل به ایران مراجعت کردند.
من با استفاده از فرصت پیش آمده درخواست مرخصی کردم تا قبل از رفتن به ایران و مشخص شدن محل خدمتم، مدتی را با همسر و فرزندانم در انگلستان سپری کنم. با مرخصی من موافقت شد ولی در روزهای نخستین مرخصی ام، در حالی که برنامه خبری تلویزیون بی بی سی را نگاه میکردم، خبر تکان دهنده حمله صدام به ایران و بمباران فردوگاههای کشور به وسیله هواپیماهای عراقی پخش شد.

پس از این خبر، مرخصی و استراحت معنی و مفهمومی نداشت . از این رو من و یکی از افسران که مانند من در مرخصی بود، با وابسته دریائی ایران در سفارت لندن تماس گرفتیم تا کار های لازم را برای مراجعت ما فراهم کند ولی به ما اطلاع داده شد که فرودگاه مهر آباد بسته است و بهتر است تا باز شدن فرودگاه صبر کنیم. دراین فرصت، با بازشدن فرودگاه مهر آباد به ایران رفتیم و روز بعد خود را به ستاد نیروی دریائی در تهران معرفی کردیم.
به خوبی یاد دارم که ناخدا افضلی، فرمانده نیرو که کاپشن مشکیِ استاندارد نیروی دریائی را به تن داشت، در راهروی ستاد ما را دید و در حالی که ناباوری و تعجب در سخنانش آشکار بود، گفت: "آمدید ؟ " . جواب هر دوی ما این بود که " آیا انتظار دیگری داشتید ؟ ". با این جواب لحن سخنانش عوض شد و گفت: " نه، انتظار دیگری نداشتم، به موقع آمدید و بهتر است هر چه زودتر به جنوب بروید ". این کار در اسرع وقت انجام شد و اداره پرسنل نیروی دریائی ما را به محل خدمت جدید ما، بندر عباس، اعزام کرد.

قریب یک هفته پس از اجرای عملیات مروارید، از بندرعباس به پست فرماندهی نیروی رزمی 412 (در واقع مرکز طرح ریزی، اجرا و کنترل عملیات نیروی دریائی) ، به بوشهر اعزام شدم. در آن زمان این پست فرماندهی در زیر یک ساختمان ناتمام چند طبقه، محلی که احتمالا برای پارک کردن اتومبیل ها در نظر گرفته شده بود، در پایگاه دریائی بوشهر قرار داشت. فرماندهی این نیروی رزمی با ناخدا مدنی نژاد ، جانشین فرمانده نیروی دریائی، بود.

اولین مسئولیتی که از سوی ناخدا مدنی نژاد به من داده شد، گردآوری، تنظیم و تدوین اقدامات وعملیات نیروی رزمی 421 از اول جنگ تا آن زمان بود، به عبارت دیگر نوشتن تاریخچه عملیات. این کار دو هدف عمده داشت: ارزیابی نقاط قوت و ضعف عملیات و درس آموزی، و بکارگیری این تاریخچه برای تدریس در مرکز آموزشی نیروی دریائی. برداشت کلی در آن موقع این بود که جنگ با عراق طولانی نخواهد بود و عراق بر جایش نشانده خواهد شد.

در راستای گرد آوری و تنظیم این تاریخچه، لازم بود که تجربیات و مشاهدات پرسنلی که در آن زمان در عملیات گوناگون شرکت کرده بودند به صورت مکتوب ثبت گردد، به ویژه مشاهدات پرسنل ناوچه های لاکمباتانت ساخت فرانسه که در بوشهر مستقر بودند. مهمترین و آموزنده ترین تجربیات، گر چه تلخ، مربوط به بازماندگان پرسنل ناوچه پیکان بود، ناوچه ای که در پایان عملیات بسیار موفق مروارید، به وسیله یک موشک روسی استیکس یک ناوچه عراقی غرق شد.
با یک یک درجه داران بازمانده این ناوچه صحبت کردم و مشاهدات آنها را در دقایق پایانی که منجر به غرق شدن ناوچه شد، در آن تاریخچه نوشتم. چند تن از درجه دارانی که قبل از اصابت موشک ناوچه عراقی به پیکان روی عرشه این ناوچه بودند، شبح موشک استیکس نزدیک شونده را برای چند ثانیه رویت کرده بودند. اما برداشت آنها در آن لحظات حساس این بود که هواپیمائی با بالهای بسیار کوچک درارتفاع پائین به طرف پیکان نزدیک میشود. به گفته شماری از این بازماندگان که روی عرشه بودند، چند ثانیه بعد از انفجار این موشک در فاصله بسیار کمی از پیکان، کوهی از آب این ناوچه را از سطح دریا بلند کرد و آنها به داخل دریا پرت شدند. به گفته دستکم دونفر از بازماندگان، ناوسروان همتی، فرمانده ناوچه پیکان، تا لحظاتی قبل از غرق شدن ناوچه مذکور در پل فرماندهی آن بود.

برای نوشتن این تاریخچه، همه پرونده ها و مدارک طبقه بندی شده موجود در پست فرماندهی را مطالعه کردم ونتیجه کار را که نزدیک به صد صفحه و در دو کلاسور قرار داشت ، به ناخدا مدنی تحویل دادم.
مدت ماموریت من به پست فرماندهی چهار ماه و نیم به درازا کشید. در این مدت ناخدا افضلی دستکم دو بار از پایگاه دریائی بوشهر و پست فرماندهی بازدید کرد. در یک مورد من و یک افسر دیگر پست فرماندهی را برای صرف شام ساده و مختصری به باشگاه افسران دعوت کرد و هدف اصلی آن، همانگونه که انتظار می رفت، صحبت و گفتگو در مورد مسائل کاری بود. در این سفر یکی از پسران ناخدا افضلی که نوجوانی بیش نبود به همراه او به بوشهر آمده بود تا از نزدیک با این بندر و حال و هوای آن آشنا شود.

لازم به یاد آوری است که محل خواب اکثر پرسنل مامور به این پست فرماندهی در چند اطاق طبقه سوم ساختمان نا تمامی بود که پست فرماندهی( محل کار) در زیر زمین آن قرار داشت و با توجه به شرایط بحرانی و جنگ، محدودیتی برای ساعات کار نبود و به جز چند ساعت در هفته، مابقی ساعات شبانه روزی همه در آن ساختمان می گذشت. شخصاً آشنائی نزدیکی با ناخدا افضلی نداشتم و اختلاف درجه من با او دستکم ده سال بود ولی دورادور او را میشناختم.
در پایان تدوین تاریخچه مجدداً به بندر عباس برگشتم ودر اطاق عملیات ناوگان به کار مشغول شدم. پس از چند ماه برای بار دوم برای یک دوره چهار ماهه به پست فرماندهی نیروی رزمی 421 به بوشهر رفتم و به عنوان افسر ارشد عملیات مشغول به کار شدم. در این زمان پست فرماندهی به یک ساختمان یک طبقه با تسهیلات کافی برای کار، خواب و خوراک انتقال پیدا کرده بود و احتمال حمله هواپیما های عراقی به تاسیسات پایگاه بوشهر کاهش یافته بود.
بر خلاف ابتدای جنگ که فرماندهی نیروی رزمی با ناخدا مدنی نژاد بود، این بار افسرانی از تهران یا دیگر پایگاهها به تناوب به عنوان فرمانده به این پست اعزام میشدند، از جمله ناخدا حسین کاشانی و ناخدا قهرمان ملک زاده. در ابن برهه زمانی، نیروی دریائی عراق کاملا منهدم شده بود، سکوهای عظیم صادرات نفت عراق در خلیج فارس در مدخل خور عبدالله، به نامهای العمیه و البکر، منهدم شده بودند و نیروی دریائی برتری تام خود را تثبیت کرده بود و عراق در محاصره دریائی قرار داشت.

مهمترین وظیفه نیروی دریائی در این زمان ، بازنگهداشتن خطوط مواصلات دریائی ایران و اسکورت کشتی های باری حامل مواد غذائی، سوخت و دیگر نیازمندی های کشور به بندر شاهپور ( امام) بود که با توجه به اسکله های کافی و اتصال به راه آهن و جاده از اهمیت خاصی برخوردار بود. دیگر وظیفه مهم نیروی دریائی حفاظت از جزیره خارک برای تداوم صادرات نفت از این جزیره حیاتی به بازار های جهانی بود.
پس از آزادسازی خرمشهر و روند تحولات در نیروی دریائی، به ویژه تشدید فعالیت های اسلامی کردن نیروی دریائی و فشار به افسران برای شرکت در مراسم مذهبی و آزمایش کتبی از معلومات آنها در مورد مسائل دینی ، من و شماری دیگر از افسران بر سر دو راهی قرار گرفتیم: یا ادامه خدمت در نیروی دریائی و کنار آمدن با رژیم اسلامی که پایه های خود را قوی می کرد و یا خروج از نیرو. راه بینابینی، به باور من وجود نداشت و ماندن و همکاری نکردن مترادف با برچسب زدن از سوی دایره عقیدتی و سیاسی و در نهایت زندان و مرگ بود.
پس از تصمیم به خروج از نیروی دریائی و نوشتن گزارشهای متعدد و رعایت سلسله مراتب معمول در ارتش به منظور ترک این نیرو، در نهایت در تهران نزد ناخدا افضلی رفتم. نظر او این بود که نیروی دریائی را ترک نکنم و برای تدریس به دانشکده تازه تاسیس شده دریائی به نوشهر بروم و در محیطی آرام تر به کارم ادامه دهم. ولی من با عنوان کردن مسائل حاد خانوادگی که برای مخفی کردن دلائل واقعی ام برای ترک نیروی دریائی، به آنها تکیه می کردم و به احتمال بسیار قوی ناخدا افضلی هم از بی پایه بودن آن دلائل آگاه بود، با خروج من از نیروی دریائی به شرط استعفا موافقت کرد.
او تاکید کرد که با توجه به 18 سال خدمت من، مزایای بازنشستگی و حق و حقوق باز خریدی شامل حال من نخواهد شد واینکه تصویب نهائی خروج من از نیرو، منوط به اجازه سازمان عقیدتی و سیاسی، ستاد مشترک و وزارت جنگ خواهد بود. به عبارت دیگر خروج از نیروی دریائی بدون دریافت هیچگونه حق و حقوق. این کار پس از شش ماه پی گیری و طی مراحل اداری انجام شد. از آنجائیکه هدف من خروج از کشور بود و برای گرفتن پاسپورت شخصی ممکن بود با مشکلات جدی رو برو شوم، بنا به درخواست من، ناخدا افضلی نامه ای را امضا کرد مبنی بر اینکه من در مدت خدمت 18 ساله ام صادقانه به نیروی دریائی خدمت کرده ام واینکه با درخواست شخصی و تصویب نیروی دریائی از خدمت استعفا داده ام. این نامه کار مرا برای خروج از کشور آسان کرد و چند ماه پس از ترک نیروی دریائی، در اوایل سال 1983 میلادی از ایران خارج شدم.

من زمانی نیروی دریائی را ترک کردم که این نیرو برتری خود را در خلیج فارس در مقابل عراق و دیگر کشور های عربی خلیج فارس حفظ کرده بود و در مواقع اجرای عملیات از پشتیبانی پایگاه هفتم شکاری برخوردار بود. در آن زمان خرمشهرآزاد شده بود و ایران به جز در چند مورد کوچک، به مرز های بین المللی رسیده بود و صدام حسین خواستار گفتگو بود. در آن زمان اسکورت کاروانهای کشتی های تجاری به بندر امام با تحمل کمترین خسارات صورت میگرفت و شریانهای صادراتی و وارداتی کشور در دریا باز بود. ولی همانگونه که می دانیم با ادامه جنگ که بعد از آزاد سازی خرمشهر به جنگ بین آیت الله خمینی و صدام حسین تبدیل شد. جمهوری اسلامی بر آن شد که به عملیات تهاجمی دست زند و حکومت صدام را سرنگون کند و این کار چه از نظر نظامی و چه از نظر سیاسی راه به جائی نبرد.

در رابطه با نیروی دریائی، با توجه به افول قدرت نیروی هوائی ایران و تقویت نیروی هوائی عراق، صدام برتری هوائی را از آن خود کرد و با استفاده از این حربه تصمیم گرفت که با قطع صادرات نفت ایران و فلج کردن اقتصاد کشور، جمهوری اسلامی را شکست دهد و دستکم آن را به میز گفتگو بکشاند. بمباران شهرها و به ویژه جنگ نفت کش ها در خلیج فارس نتیجه این برتری هوائی صدام بود. در مدت جنگ نفت کش ها و تحولاتی که رخ داد، نیروی دریائی ایران متحمل صدمات شدیدی شد و در جریان جنگ نفت کش ها بیش از 400 نفت کش و کشتی های باری به درجات مختلف از سوی ایران و عراق صدمه دیدند و یا غرق شدند.

پایان

13 بهمن 1392