صفحه اصلی

اخـگـران اسفنـد - به یاد ده شهید ٧ اسفند ١٣۶٢ ( ناخدا بهرام افضلی و یارانش)

اى‏ برزگر بذرهاى‏ پاک!
اى‏ کشتکار بسیط خاک!
اى‏ زنده جاوید در مغاک!
آن‏زمان، که تو را شناختم
هیچ‏گاه با تنهایى‏ خویش نساختم
تو گنج رمز رنج‏هائى‏
تو چراغ روشن کومه ذهن مائى‏
خورشید، از فروغ جاودانى‏ اندیشه‏ هایت
به چاه سیاه غرب درغلتید
آسمان، در سنگینى‏ جاذبه افکارت
بر خاک تیره زمین زانو زد
و زمین، در نهفت گل آرزویت خوار شد

اى‏ پنهان آشکار!
یادت را هرگز
در صندوق‏خانه قلبم، پنهان نخواهم داشت
یادت را در قاب نخواهم گرفت
خشکیده چون نعش بر دیوار
یا چون یک اتفاق ناگوار
براى‏ یک روز مبادا
در دفتر خاطراتم نخواهم نگاشت

یادت را می نهم هر روز
در کیف مدرسه کودکان
در لابلاى‏ اوراق سپید دفترهایشان
چون گلبرگ‏هاى‏ گل سرخ
می نهم یادت را
در ترنم عاشقانه باد
در بلنداى‏ قامت شمشاد
در نی نى‏ هر نگاه
در انعطاف هر گل و گیاه
در جام خونین شقایق‏ها
در آزادگى‏ جنگلان سرو
در پرش شورانگیز هر تذرو

زمزمه می کنم یادت را
در ذهن مادرى‏
که جگرگوشه‏ اش را خون‏آلود به خاک سپرده است
در خلوت آن دخترى‏
که در فراقت، اشک‏هاى‏ بی حساب ریخت
یادت را،
در کوله‏ بار زندگیم می نهم،
چون دوره‏ گردى‏،
در کوى‏ و برزن خلوت و خاموش روستاهاى‏ غم‏ گرفته
آواز می دهم یادت را،
در تمرکز انسانى‏ شهرها،
منفجر مى‏کنم،
در آواز دسته جمعى‏ دختران شالیکار،
که تا زانو در گل فرو رفته‏ اند،
در معادن سیاه ذغال شمال،
در گنبدهاى‏ نفتى‏ جنوب،
در کومه سرد و حقیر ایلات چادرنشین غرب،
در صحارى‏ بی برگ و پوشش دشتهای شرق

یادت را،
چون پیچکى‏، می رویانم،
بر فراز دیوارهاى‏ شهر،
بر کابل‏هاى‏ زنگ خانه‏ ها،
در انعکاس بی وقفه آینه‏ ها

یادت را
هر پگاه بر چهره مى‏زنم، چون آب
تا برجهانَدم از خواب
یادت را چون گرده نان
بر سفره طعام خویش می نهم هر روز
و هر روز در آینه یادت
گیسوان بلند معشوقم را شانه مى‏کنم

من آب می دهم
تشنگان دشت را آب می دهم
رمز سراب می دهم
من عاشق بی ‏خانه را
من بلبل آواره را
با تو جواب می دهم
من گنبد دوّاره را
من کودک گهوارهِ را
 هم با تو تاب می دهم

در من روان شو!
در عروق خون گرفته‏ ام
بر زبانِ دوخته‏ ام
بر قلب نفروخته‏ ام

اى‏ ماه
اى‏ دلیل راه
در این شبان سیاه
در این خزان تباه
مرا بخواه
مرا بخواه!

ف. خاور - اسفندماه ١٣۶۵
زندان گوهردشت