سخنی از یک دوست
اگر بهرام ازمنه پیشین برای رسیدن به تخت شاهی با به خطر انداختن جان، تاج شاهی را از میان شیران در ربود ولی بهرام زمان ما فقط به خاطر عشق وافری که به همنوعان خویش میداشت آگاهانه پای در میدان "عروج انسان" نهاد و با نثار جان پاک خود تاج انسانیت را فرا چنگ آورد و افضلی بر افاضل زمان گردید.
شورنده ندای رهایی "او" و "اوها" یغمازدگان و به نخوت شدگان را بیدار کرد تا با رستاخیز خود بردگی پنهان انسانها را از بیخ و بن بر کند.
اینک امروز میبینیم در میادین شهرهای سراسر گیتی جنبشی آغازیده تا سقف فلک را بشکافند و طرحی نو در اندازند، پژواک همان نداها می باشد.
"او" برای دوری از وسوسه های اهریمنی در گلیم مینشست و کنارهای نان باقیمانده در سفره را میخورد . به حق و بجاست که:
گلیم باقیمانده از دارایی ناچیز "او" درفش پویندگان راه رهایی گردد و نقش آن در تمبر یادبود "او" نقش بندد و نیز بزرگ میدان شهر به نام "عروج انسان" نام گذاری شود.
"عهد نو"