صفحه اصلی

نوای غمگین ترانه مرا ببوس، تمامی ذهنم را انباشته بود.
با بوسه یی بر گونه فرزند و همسرم که از تشویش و دلهره مصاحبه‌های سران حزب توده تا سحر نخوابیده بودند پا به خیابان نهادم .نمی‌د‌انستم چه در انتظارم نشسته است. حتا صدای جاروی مامور شهرداری دلم را میخراشید. با ورود به محل کارم بخوبی احساس کردم که تحت نظرم و بعد از مراحل بسیار کوتاه تعقیب،دستگیر و به بازداشتگاه انتقالم دادند.

پرده‌ها فرو ریخت و ماجرا‌  و داستان آغاز شد، در همان لحظه نخست جمله‌ای بسیار مکرر بازگو میشد .
"آنچه ما میخواهیم را باید بگویی". حتا اگر شرایط مخوف و ترسناک زندان بر تو مستولی میشد و میخواستی هر چه نگفتنی  هست هم بگویی به تو گوشزد میکردند, نه. "آنچه ما میخواهیم را باید بگویی". گویی از پیش سناریو آماده بوده و کارگردانان فقط در صدد ضبط برنامه بودند.

ماههای بسیار سخت و مشقت بار را تحمّل کردم. پس از دوران جانفرسای بازجویئ ها،آماده دادگاه میشدیم،نقل و انتقالاتی صورت گرفت تا متهمان را به ترتیب آماده دادگاه نمایند. بعد از طی مدت  پنج ماه  به سلولی مشابه آنچه بود که میتوانستی  با باز نمودن دو دست خود دیوار‌های دور  و اطرافت را لمس کنی‌ با  ناخدا سیروس  حکیمی آشنا شدم.

از  همان دم پس از پرسیدن نام و مشخصات من دریافتم که دلواپسی بسیار در دلش میجوشد تا بعد از اینکه متوجه شد من همافر ساده ارتش بودم آرامشی یافت،میگفت خوب است پس مرا دست بالا نگرفتند. اما  دلواپسی ناخدا فقط از خودش نبود پس از چندی که به اعتماد متقابل و مرسوم زندانیان است،دروازه دل‌ گشود، او بسیار غمگینانه   از دوستش از یار صمیمیش  از ناخدا بهرام افضلی میگفت. او خوب میدانست که بهرام افضلی را فقط عضو ساده نمی‌‌پندارند،میگفت، بهرام فرمانده نیروی دریایی‌ بوده و آنها هیچگاه حاضر نیستند  فرمانده نیرو را عضو ساده حزب توده بشمارند، حکیمی بارها به زبان آورد که تمامی آنچه میخواهند را به دوش بهرام خواهند نهاد، می‌ترسید که چون افسران سالهای پیشین بی‌ چون و چرا اعدامش کنند.

ناخدا زبان به تعریف بهرام افضلی گشود و آن چیزی نبود جز بیان شخصیتی والا و گرم و مردمی ، انسانی‌ ، محترم و بسیار دوست داشتنی. او را انسانی‌ به تمام معنی‌ پاک و صادق یاد میکرد،میگفت از جوانی با عضویت در سازمان  جوانان  در اوج مبارزات ملی‌ شدن نفت همراه مردمش بود و اینچنین گوشه یی از اندیشه  آن پایمرد بلند همّت را در عرصه های اجتماعی بازگو میکرد. حکیمی میگفت، بهرام افضلی همواره معتقد بود که برای فأیق آمدن بر مشکلات جامعه لزوم یک حزب چپ با انگیزه های خدمت به مردم و افراد جامعه ضروریست.

 تمامی آنچه انجام خدمات او بود نیز از همین نقطه نظر نشأت می‌گرفت. ناخدا افضلی در زمینه دانش فنی‌ بی‌ شباهت به یک دانشمند نبود، او دکترای مهندسی‌ در رشته ارشیتک کشتی و زیر دریایی‌ داشت و در بیش از ده‌‌‌ رشته فنی‌ امور دریایی استاد و صاحب نظر بود،پروژهای بسیار عظیم زیر نظر ناخدا بهرام افضلی، طرح و اجرا و راه‌اندازی شد. نقطه نظرات او در زمینه‌های پروژه‌های خارج از کشور نیز در زمره نظریه‌های معتبر علمی‌ در دریا نوردی به شمار میرفت. تاسیس دانشکده عالی علوم دریایی  در ارتش ایران در واقع مدیون زحمات و تلاش خستگی‌ ناپذیر و علم والای این شخصیت زحمتکش و خستگی‌ ناپذیر بوده است.

حکیمی همواره تاکید داشت که افضلی به هیچ چیز جز کشور و میهنش نمی‌‌اندیشد. از همین رو بود که حکیمی در کنار یار و دوست صمیمی‌ به یک نام و یک جرم و یک گناه متهم و در بند بود.

من هیچ گاه ناخدا افضلی را از نزدیک ندیده بودم، تا زمانی‌ که بعد از  دادگاه و ابلاغ حکم به اوین رفتیم، شبی در اوین به اجبار به حسینیه  راهنمایی‌ شدیم تا ده نفر از اعضای سازمان نظامی که حکم نگرفته بودند را وادار به سخنرانی‌ کنند، ناخدا افضلی ، سرهنگ عطاریان، سرهنگ کبیری،سرهنگ آذرفر و شش تن‌ از مسئولان و اعضای کادر  سازمان نظامی مخفی‌.
 و باز نوای غمگین  ترانه مرا ببوس، و این بار برای اولین و آخرین بار.

ناخدا به ارائه‌ خدمات خود و تلاش بی‌ وقفه و صادقانه در زمینه‌های فنی‌ و نظامی پرداخت، در اثنای صحبت  و مصاحبه این اخگران سپید، لاجوردی خون آشام به بهانه حمله موشکی صدام  به دزفول در همان شب اعلام داشت ،امشب به تلافی  ده تن‌ از جاسوسان شوروی را تیرباران می‌کنیم تا دیگر به صدام سلاح ندهند.

 و این فرجام و پایان راهی‌ بود برای فرزندان ملتی که با دلی‌ پاک و قلبی آکنده از شور  عشق به  کشور و میهنشان پای در راهی‌ نهادند که جز ماندگاری نام  و یادشان چیز دیگری در این راه پر افتخار کسب ننمودند.

 نام و یاد ناخدا بهرام افضلی همواره و همیشه جاویدان است  و جاویدان خواهد ماند.

رضابهرنگ