به تن مردن و به نام ماندن
شکست گروههای سیاسی در دهه 30 شمسی، مبارزات مسلحانه و شهادت طلبانه سالهای پایانی دهه 40 را در پی داشت.
در کتاب
"سوگ سیاوش"
اثر زنده یاد
"شاهرخ مسکوب"
با اشاره به همزمانی نگارش این کتاب با مشی چریکی آن دوران و اینکه شهادت یکی از مسایل مطرح شده در این کتاب است چنین می خوانیم:
"درجهان اساطیری، اگر رشته عمر کسی را ظالمانه پاره کنند، بی گمان به شکل دیگری باز میآید و زندگی را از سر می گیرد...
سیاوش
نیز کشته میشود اما خونش که بر خاک میریزد نیست نمی شود. در اینجا مرگ و نیستی از هم بیگانه اند. "
تا آنجا که:
"حتی امروز هم، آنکه سیاوش زمان خود است جز این نیست. آنگاه که مردی به بهای زندگی خود حقیقت زمانش را واقعیت بخشید دیگر مرگ سرچشمه عدم نیست، جویباری است که در دیگران جریان می یابد، به ویژه اگر این مرگستمکاران باشد، یعنی آنکه شهید باشد و برای
حقیقتی
مرده باشد. "
"شهیدان پرورده دوران و اجتماع بی دادگرند. در مدینه فاضله آزادگان، اگر روزی بیاید، نیازی به شهادت نیست. افسانه سیاوش و سیاوش ها نیز پرداخته روزگار آزادان نیست، اما پرداخته آزادان یا مشتاقان آزادی است در روزگار اسارت. "
در کتاب "سوگ سیاوش" که محور اصلی آن در سه بخش در مورد مرگ میباشد (غروب، شب و طلوع) نوع برخورد شخصیتهای داستان سیاوش و کلاً شخصیتهای شاهنامه با قضیه مرگ است.
"در بخش
غروب
، در حقیقت مرگ سیاوش به معنای فنا نیست، مرگی است که به رستاخیز یا طلوع پادشاهی کیخسرو می انجامد.
شب
گزارش انسانهایی است که در مقابل مرگ قادر به تصمیم نیستند، تسلیم محض اند.
سیاوش مرگ را انتخاب نمی کند
، بلکه مرگ بر او نازل میشود و او در مقابل نزول مرگ، پا پس نمی کشد. و
در طلوع
که رستاخیز کیخسرو است، از خون سیاوش که به بیداد به زمین ریخته شد، گیاه برومند کیخسرو فره مند می روید، پادشاه آرمانی شاهنامه که پس از برقراری داد، مرگ را بری گریز و پرهیز از اهریمن بیداد، به اراده خود انتخاب میکند و در غبار جاودانگی گم می شود."
و چه زیبا و گویاست کلام رستم به سیمرغ:
"جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست"
و حاصل کار آنکه:
"شاعر، مرگ آگاهانه را برای بنیاد کردن، ساختن و پرداختن خود به سخن میآورد تا آن را چون بنایی ماندگار پی افکند، پناهگاهی برای حضور در گذشته و آینده: زنده کردن مردگان و زنده ماندن خود، از مرگ درگذشتن و آن را پس پشت گذاشتن، مانند آزادان و پهلوانان حماسه، مانند سیاوش و کیخسرو.
به تن مردن و به نام ماندن
."
و بهرام افضلی ، سیاوش وار، در سراسر عمر کوتاه و پر بارش، که آرمانهای متعالی انسانی و عشق به عدالت، دغدغه فکری و ذهنی اوست، او را در آغاز جوانی به سیاست و مبارزات سیاسی میکشاند و انگیزه طلب حقیقت و عشق به انسانها و آرزوی بهروزی و سعادت آنان است که او را تبدیل به سیاوش زمانه ما می کند، که آنگونه بمیرد، بیآنکه مرده شود.
"مرگ او را , جهان و جهانیان بر نمی تابند و رهایی کشنده او محال است . غروب این خورشید تکوین آفتاب دیگری است که تباه کننده تاریکی است . "